چشم کسی نشد به دو عالم تر اینچنین
یاسی ندیده ام که شود پر پر اینچنین
با دست های بی رمق و بازوی کبود
از خانه ی کسی نرود مادر اینچنین
از ما گذشت و زندگی ما به باد رفت
دیگر زنی نسوخت به پشت در اینچنین
باغ تنی سپید پر از غنچه های سرخ
چشم فلک ندیده دگر منظر اینچنین
غسل شبانه ی بدنی زیر پیرهن
یارب نکن نصیب کسی دیگر اینچنین
هنگام غسل مانده ام این ضربه های دست
دارد اثر مگر ز روی معجر اینچنین
با دیدن جراحت جسمت گمان کنم
آسیب دیده ای تو ز یک لشگر اینچنین
افتاد و سوخت نام مسلمان به زیر پا
آخر ستم به کس نکند کافر اینچنین
دست از زمین امانت خود را گرفت و گفت
دستت نداده ام بخدا دختر اینچنین
فردا نگاه کل خلایق به سمت توست
وای از حضور تو به صف محشر اینچنین
خون از تنت کشید به صحرای کربلا
وقتی چکید خون ز نوک خنجر اینچنین
دیدم به گوش زینبت این روز آخری
گفتی ببوس جای من از حنجر اینچنین
گفتم که میزنی تو به سر دست غم چرا؟
گفتی که از قفا نبرد کس سر اینچنین
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1400
- ساعت
- 14:9
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه