زینب بیاور آخرین رخت کفن را
تا که کفن پوشم تن سبز حسن را
خالى است جاى مادرم تا که ببوسد
لبهاى سرخ یوسف گل پیرهن را
حیدر بیا فتنه دوباره پا گرفته
بیرون کن از شهر مدینه بیوه زن را
قبل از سفر تا کربلا غارت نمودند
با تیرهاى پر ز کینه هستِ من را
عباس را گویید تا بیرون بیارد
آن تیرها که دوخته تابوت و تن را
بیرون کشیدم تیر از پهلویش اى واى
کردم زیارت گوییا امّ الحسن را
پیراهن خود را ز خون او بشویید
حرفى از این تشییع با زینب نگویید
- جمعه
- 15
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:58
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه