ای نسیمِ کویِ دلبر!، جرعهای جانم بده!
تشنهی نورم، بیا، اذنِ خراسانم بده!
ای که سامان میدهی، کارِ تمامِ خَلق را !
بیسر و سامان شدم از هجر، سامانم بده!
زائری دلخستهام...، سویت، پناه آوردهام
زائری دلخستهام...، در صحن، اسکانم بده!
من مسلمانگشتهی دستانِ پرمهرِ توام
ای امامِ مهربانِ طوس!، ایمانم بده!
ای دوای دردمندان!، یا علی موسیالرضا !
دردِ من، اندوهِ هجران است، درمانم بده!
تو کریمی! تو عطوفی! تو رئوفِ هشتمی!
این کمِ من را نَبین اصلاً...، دوچندانم بده!
یا رضاجان!، جان بده، این جان دگر بر لب رسید
یا به دردِ هجر، پایان...، یا که پایانم بده!
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1400
- ساعت
- 14:26
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عادل حسین قربان
ارسال دیدگاه