ای پناه بی پناهان ، عاشقانت را ببین
پادشاها، مستمند آستانت را ببین
عمری از دست شما رزق مرا داده خدا
آن که خورده هم نمک، هم خورده نانت را ببین
من کیم جز شاعری که مدح سلطان می کنم
آه سلطانا بیا شیرین بیانت را ببین
دام صیّاد نگاهت قلب ما را صید کرد
صید افتاده میان ریسمانت را ببین
صید میخواهد رها باشد، ولی تو لطف کن
صید را آزاد ... نه، تیر و کمانت را ببین
خوب و بد را می خری، هم سود کردی هم زیان
سود را لختی رها، حالا زیانت را ببین
یک دعا دارم فقط، وقتی که عمرم سررسید
ای «ذبیح طف» بیا این روضه خوانت را ببین
-
خواهرش آمد کنار مقتل اما دیر شد
گفت واامّـا ... کجایی؟ تشنه جانت را ببین
روی نی رفته سرت، بر خاک مانده پیکرت
خیمه ها را کن نگاهی، کودکانت را ببین
باغ گل های پیمبر را به آتش سوختند
برگ ریزان شد حسین جانم، خزانت را ببین
- پنج شنبه
- 21
- بهمن
- 1400
- ساعت
- 19:3
- نوشته شده توسط
- وحید ولوی
- شاعر:
-
وحید ولوی
ارسال دیدگاه