هر که عاشق شد به تو، خود انتخابش میکنی
بعد از آن با هجر و دوری ات عذابش میکنی
در فراقت حکمتی داری که سرّ عاشقی است
هر دلی که شد گرفتارت، کبابش میکنی
این سلوک عاشقانه رسم معشوق است که
قلب را واله کنی، پر اضطرابش می کنی
یوسفی اما تو را ناچیز قیمت می کنند
لاجرم رخ در حجابی و نقابش می کنی
خانه کفر است آن دل کو شود جای دو یار
بت شکن می آیی و ناگه خرابش می کنی
غير لیلا گر هوایی در سر مجنون بُوَد
چند گردویی عطا و پس جوابش می کنی
عاشقان انگور آوردند روی دست ها
یک نفر را سرکه و دیگر شرابش می کنی
هر که در عشقت تعالي یافت آخر یک سحر
می کُشی او را و با خونش خضابش می کنی
نیمه شب در خلوت محض و سکوتی پر ز نور
سوی خود میخوانی اش، نوکر خطابش می کنی
وصل دلبر حاجت هر عاشق دلسوخته است
هر دلی که سوخت آخر کامیابش می کنی
- پنج شنبه
- 21
- بهمن
- 1400
- ساعت
- 19:5
- نوشته شده توسط
- وحید ولوی
- شاعر:
-
وحید ولوی
ارسال دیدگاه