برمیگردی تا که فراری بشود
تا غصه دچار زخم ِ کاری بشود
رفتی و بنا شد که غروبِ جمعه
سرمایهٔ صبر و بردباری بشود
وقتش شده برگردی و کارِ چشمت
فرماندهی و زمامداری بشود
من منتظرم که در کنار کعبه...
زیر قدَمت آینه کاری بشود
باید که بیایی و صدای گرمت
سرچشمه ای از امیدواری بشود
در پیش سپاهت منِ مشتاق ایکاش
مشغول به امرِ سرسپاری بشود
وقتش شده قطره قطره بارانِ گلاب
از ابرِ سفیدپوش جاری بشود
برمیگردی و صبح برمیگردد
شب رفته! چه روز و روزگاری بشود
گل از در و دیوار می آید بالا
سالی که بیایی چه بهاری بشود!
- سه شنبه
- 2
- فروردین
- 1401
- ساعت
- 14:20
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه