درطلبم که این شب ظلمت ما سحرشود
بادصبا آید و از گمشده ام خبر شود
فصل بهار آید وگلشن نفسی تازه کند
فصل خزان بار ببندد از چمن بدر شود
جان ودلم شوربگیرد ازوصال دلبرم
یک نظری بیافکند غصه وغم بسر شود
سایه بختک از سر باغ رود با نگهش
تا به نگاه نرگسش طلسم بی اثر شود
پر هیجان شود دمی این دل افسرده ما
چشمه ی خشکیده ما بلکه دوباره تر شود
یار اگر رسد کنم دود سرش سپند تا
کور دوچشم دشمن و دیده ی بدنظرشود
درخت صبر طائرا زصبر بارور شود
وقت گشایش آید و زمانه ی دگر شود
- چهارشنبه
- 10
- فروردین
- 1401
- ساعت
- 7:11
- نوشته شده توسط
- طائر
- شاعر:
-
طائر اورنگی
ارسال دیدگاه