تا كه او بيشتر نفس ميزد
بيشتر ميزدند زينب را
تيغشان مانده بود در گودال
با سپر ميزدند زينب را
يكنفر بود و يك بدن اما
صدنفر ميزدند زينب را
خوابشان بُرد بچه ها سَر ِ شب
تا سحر ميزدند زينب را
ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم
ما بـچه های مــادر پهلو شکسته ایـــم
- شنبه
- 16
- دی
- 1391
- ساعت
- 7:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه