#بعثت_رسول_اکرم_ص
خوش بودم از آن مژده که از سوی خدا بود
هاتف به سرِ ماذنه در بانگِ رسا بود
صبحی که طلوعش به جهان بوده مبارک
تفسیرِ علق زمزمه ی غارِ حرا بود
خورشید سر از کعبه ی توحید درخشید
وقتِ سحر و آن همه الطاف کجا بود
دستانِ نیازم به درِ خانه ی معشوق
آن لحظه مرا حالِ خوش و عطرِ دعا بود
آمد به مشامم ز حرا رایحهای پاک
کز هر نفسش جامِ خوشِ آبِ بقا بود
از خاک رسیدم به سرِ عالمِ افلاک
آن نغمه ی ناز از نفسِ باد صبا بود
تا سر به رهِ حضرتِ معشوق نهادم
من غرقِ تمنا شد و او دستِ عطا بود
مدهوش شدم این صله از هیبتِ رویش
در جلوه ی لبخند لبش بس که صفا بود
قربانِ جمالش که مرا وصفِ بیان نیست
رخشنده تر از آینه ی شمس وضحی بود
خرّم شدم از رویتِ مسعودِ رُخِ یار
آن بختِ همایون که به سر سایه ی ما بود
تا کامروا گشتم از آن ساقیِ رحمت
هر جرعه زدم بادهی آن کامِ شفا بود
این طالعِ فرخنده مرا موهبتی بس
آن روی خدا یا که همان بختِ هما بود
گلبانگ سروش آمده از ساحتِ قدسی
مدحِ نبوی هلهله ی ارض و سما بود!
#دوشنبه_۹_۱۲_۱۴۰۰
#هستی_محرابی
- سه شنبه
- 23
- فروردین
- 1401
- ساعت
- 16:9
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
ارسال دیدگاه