#نذر_شهادت_حضرت_زهرا_س
خواه گشایم سندِ دفترِ غربتِ تو را
تا بنگارم غزلِ شعرِ شهادتِ تو را
شعرِ شهادتِ تو این فصل به پایان نرسد
هزار دفتر طلبد شرحِ حکایتِ تو را
دفترِ سرنوشتِ تو سر به سرش درد و مِحن
کلِّ جهان ندیده کس رنجِ شباهتِ تو را
نامه ی زندگیِ تو نامه ی سرگشاده است
نوشته اند در سندش سیلیِ صورتِ تو را
چگونه تیغِ ظالمان جانِ تو را نشانه رفت
مگر پدر نگفته بود جاه و جلالتِ تو را؟
تو مظهرِ کرامتی جلوه ی نور و رحمتی
خوشا هر آنی که ز جان کند اجابتِ تو را
مردمِ بی مروتِ شهرِ مدینه شاهدند
کسی چنین نخورده گو زخمِ ملالتِ تو را
لعنت و نفرینِ خدا به غاصبانِ حقِ تو
عداوتِ خدا بوَد هر که عداوتِ تو را
از آن زمانی که پدر دیده از این جهان ببست
خصمِ عدو داشت به سر غصبِ خلافتِ تو را
قلم ز خون اگر نوشت قصه ی احزانِ تو را
نشد که بر ملا کند دردِ نهایتِ تو را
مرو حبیبه ی خدا علی غریب و بی کس است
چگونه بی تو سر کند خانه ی غربتِ تو را
بیتِ مقدسِ تو را آ تش و خون کشیده اند
که تا همان سبب شود زخم و جراحتِ تو را
دو دستِ بسته شد علی مدافعِ حریم تو
مباد دشمن شکنَد مقام و حرمتِ تو را
دشمنِ کین شرر زده به بیتِ شاهِ لافتی
که میخِ در گسسته آن سینه ی راحتِ تو را
قنفذِ دون به پشتِ در لگد به پهلوی تو زد
باغِ خزان کشانده آن توان و طاقتِ تو را
حلقه ی ریسمان کشد به دستِ مولای غریب
کاش یکی شنیده بود آهِ شکایتِ تو را
وجودِ جانِ تو همان چشمه ی فیضِ کوثر است
فقط خدا شناخت است شان و قداستِ تو را
قلبِ جهان اگر حزین نشست در فراقِ تو
گذار تا خودِ جهان کند قضاوتِ تو را
عاشق و دیوانه ی آن سلسله ی کوی توام
جان چو کویرِ تشنه است عشقِ زیارتِ تو را
ای گلِ رجحانِ ولا شافعه ی روزِ جزا
عنایتِ خدا بوَد هر که عنایتِ تو را
روزِ قیامت که همه به بُهت و حیرت هراس
من ز طلب بوسه زنم دستِ شفاعتِ تو را
تا به ابد ز جان و دل بر سرِ تعظیمِ توام
چون ز ازل چشیده ام جامِ حلاوتِ تو را
تویی ودیعه ی خدا به دستِ امتِ زمان
رضایتِ خدا بوَد هر که رضایتِ تو را!
#هستی_محرابی
#بداهه_چهارشنبه_۱۵_دی_۱۴۰۰
- سه شنبه
- 23
- فروردین
- 1401
- ساعت
- 17:20
- نوشته شده توسط
- ۰۹۱۱۳۵۲۶۵۲۹
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه