زینب به شام وکوفه همین که قدم زدی
یک جا بساط ظلم و ستم را بهم زدی
با ذوالفقار خطبه ی آتشفشانی ات
آتش به جان خصم به تیغ دو دم زدی
با گفتن رأیت وجمیلا خدا گواست
برگفته های دشمن ظالم قلم زدی
دشمن اسیر صبرو فداکاری تو شد
با عزم خود به بام دو عالم علم زدی
از کربلا به کوفه و از شام تا دمشق
هرجا که پا نهاده ای آن جا حرم زدی
دیدی به نیزه ها سر خورشید را غروب
دم از سپیده دم زدی از صبحدم زدی
ام المصائبی و پر از داغ شد دلت
بر فرش و عرش از غم خود رنگ غم زدی
باشعر خود«وفایی» محزون به یاد ما
در صحن سینه، خیمه ی درد والم زدی
- پنج شنبه
- 8
- اردیبهشت
- 1401
- ساعت
- 13:19
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه