شب بود و دست جان ما را بسته بودند
انگار دست مرتضی را بسته بودند
از پای سجاده غریبانه کشیدند
با ناسزا باب دعا را بسته بودند
آتش به درب خانه اش انداخت دشمن
با شعله ها بیت الولا را بسته بودند
اهل و عیالش در میان خانه لرزان
راه فرار بچه ها را بسته بودند
تکرار می شد باز نیرنگ سقیفه
این بار هم شیر خدا را بسته بودند
پای برهنه، بی عبا و بی عمامه
پیر مراد اولیا را بسته بودند
شیخ الائمه پشت مرکب می دوید و
بر پای او دام بلا را بسته بودند
بالا نمی آمد نفس های امامم
راه نفس بر مقتدا را بسته بودند
تاریک بود و ناجوانمردانه این قوم
نور خدا، شمس الضحی را بسته بودند
با هر زمین خوردن به یاد عمه اش سوخت
از بس که محکم ساق پا را بسته بودند
در این مسافت تشنگی بر جانش افتاد
انگار آب کربلا را بسته بودند
با هر نگاهش روضه ی گودال می خواند
آنجا که با نی زخم ها را بسته بودند
......
زینب سرش را زد به محمل دید وقتی
بر نیزه سرهای جدا را بسته بودند...
نوکر نوکرای ارباب
- دوشنبه
- 2
- خرداد
- 1401
- ساعت
- 3:14
- نوشته شده توسط
- قاصد
- شاعر:
-
جابر عابدی
ارسال دیدگاه