دگر صبرم به پایان آمده ایام هجران را
ز مهجوری بباید چاک زد دیگر گریبان را
بیا با خنجر ابروی خود جان مرا بستان
ویا پایان بده با جلوه ای، دوری و حرمان را
به هر مویت گره خورده دل صد عاشق بی دل
دگر بر باد کمتر ده سر زلف پریشان را
زِ هر خوبی تویی بهتر، زِ هر آقا تو آقا تر
برای وصف تو اصلا خدا آورده قرآن را
نشسته تیر عشقت بر دل و جانم، امید دل
ولی مرهم نمی خواهم دگر این زخم پیکان را
به هر جایی که نامت آمده با سر دویدم من
به جانم می خرم اندر پی ات خار مغیلان را
مغیلان گفتم و یادم ز اولاد حسین آمد
که با پای برهنه می دویدند آن بیابان را
یکی با دامنی آتش گرفته، دیگری گریان
تمنا می کنند از علقه ساقی طفلان را
الا ای یوسف زهرا نگاه (لاله) بر سویت
مران از درگهت شاها منِ آلوده دامان را
- جمعه
- 27
- خرداد
- 1401
- ساعت
- 12:26
- نوشته شده توسط
- عادل لاله چینی
- شاعر:
-
عادل لاله چینی
ارسال دیدگاه