استمداد حضرت اباالفضل العباس
افتاده ام زمین و شکسته پرم حسین
از تیر و نیزه پرشده دور و برم حسین
یک چشم تیر و چشم دگر پر ز خاک و خون
بی دست و پا شدن، شده دردسرم حسین
اصلا بعید نیست که نشناسی ام اخا
پاچیده تر ز جسم علی اکبرم حسین
لج کرده اند با من ِ شق القمر شده
در چنگ بی مروتی ِ لشکرم حسین
آقا ، نه میکُشند مرا راحتم کنند!
نه اینکه بگذرند ز جسم وسرم حسین
تکیه به نخل دادم و بستن مرا به آن
چون کشتی شکسته ی بی لنگرم حسین
کم مانده زنده زنده مرا غارتم کنند
چیزی نمانده دیگر از این پیکرم حسین
هر که رسید نیزه زد و نیزه را شکست
باتیر و نیزه پر شده پا تا سرم حسین
این لشکری که دیدمشان بی حیا ترند
دلواپس غروب و غم معجرم حسین
رامین برومند(زائر)
- پنج شنبه
- 6
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 17:26
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
ارسال دیدگاه