• چهارشنبه 16 آبان 03


حضرت مسلم بن عقیل(ع) -( غریبانه قدم میزد میان کوچه ها تنها)

317


غریبانه قدم میزد میان کوچه ها تنها
 سفیر افتاد بین کوفیان بی وفا تنها

 نماز خویش را خواند و نگاهی پشت سر انداخت
 نمیشد باورش خوانده ست تعقیبات را تنها

به جز آن زن که مردانه رسید و میزبانش شد
 رها کردند مسلم را غریبه، آشنا تنها

 دلش می‌خواست بهر دلبرش پیغام بفرستد
 میا کوفه اگرهم آمدی تنها بیا تنها

میا اینها به فکر انتقام حیدراند از تو
که کینه از علی دارند ای خون خدا، تنها
...

 بمیرم ای عزیز فاطمه در گودی گودال
تو ماندی و سنان و زجر و شمر بی حیا تنها

سر پیراهنت دعوا شد اما رأس پاکت را
 سرفرصت رسید و ذبح کردَش از قفا تنها

 یکی تیر و یکی تیغ و یکی سنگ و یکی نیزه
 شنیدم پیرمردی گفت من دارم عصا تنها

 چه سرهایی که روی نیزه ها سر برد طاقت را
 چه تن هایی که جا ماندند زیر دست و پا تنها

 بمیرم آنکه آدم آن که عالم زیر دینش بود
از این دنیا نصیبش شد فقط یک بوریا تنها

  • شنبه
  • 8
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 16:22
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران