یک بار هر که را ببری بارگاه خویش
یک عمر حفظ می کنی اش در پناه خویش
از راه و رسم تو چه قدر دور می شویم
هربار می رویم پی رسم و راه خویش
یوسف به چاه رفت، قبول، آخرش چه شد؟
کنعانیان شدند گرفتار چاه خویش
من آخر از فراق تو ای ناز بی نیاز
جان میدهم شبی وسط آه آه خویش
من خویش را به جرم نمردن برای تو
محکوم میکنم وسط دادگاه خویش
عشقت اگر گناهِ منِ الاُبالی است
توبه نمی کنم به خدا از گناه خویش
یک لحظه خورده بود به پرچم نگاه من
یک لحظه برنداشتی از من نگاه خویش
تا اینکه رو سفید شوم پیش فاطمه
من را بخر، بده به غلام سیاه خویش
ما هردو در محاصره ای گیر کرده ایم
من در گناه خویش و تو در قتلگاه خویش
با یک هزار و نهصد و پنجاه جای زخم
بودی تو زخم خورده ترین در سپاه خویش
شاعر:یامظلوم
- شنبه
- 8
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 17:10
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه