کربلا ای کربلا ای کربلا
آمدم ای سرزمین پُر بلا
غاضریه باز کن آغوش را
نوحه را آغاز کن ای نینوا
با خودم سنگ صبور آورده ام
آمدم با خواهر دردِ آشنا
میسپارم خیل نسوان را به او
شد أباالفضلم(ع) پناه خیمه ها
قل هوالله ٱحد بر قامتش
شد علیِ اکبرم(ع) حیدر نما
این رقیه(س) خانم من را ببین
جز در آغوشم نرفته هیچ جا
تا بیایم دم به دم بوسیده ام
کودک شش ماهه ام را بارها
جای لالایی برایش روز و شب
تا در آغوشم دهد یاری مرا-
-خوانده ام «إنا إلیه راجعون»
تا برای دست من باشد عصا
ذکر «تسلیماً لأمرک» خوانده ام
تا بگیرد هر چه دارم را خدا
کربلا چاوش بخوان و گریه کن
آمدم با یارهایِ با وفا
آمدم اما اسیرِ زینبم(س)
غربتش اندوهِ هر روز و شبم
پیر خواهد شد پس از من زودِ زود
او که یک روزش بدون من نبود
باید آرام دلِ خواهر شوم
دل ندارد لحظه ای مضطر شوم
هست هر لحظه برایش هولناک
ساعتِ افتادنم بر روی خاک
شک ندارم سمت قلبش میروند
تیرهایی را که بر من میزنند
میشود از گریه چشمش لاله گون
تا که می بیند تنم را غرق خون
کربلا دار و ندارم دست تو
زینبم(س) را میسپارم دست تو
رحم کن بر او و بر حالِ حرم
بعد من محرم ندارد خواهرم
عصر عاشورا به حرفم گوش کن
شعله های خیمه را خاموش کن
نشکند قلبِ رقیه(س) بعدِ من
خارهای پیش ِ پایش را بکَن
مانده در یادم نگاه آخرش
جای من دستی بکش روی سرش
کربلا آیینه معنا کن فقط
بعد من باش و تماشا کن فقط
میشود آموزهٔ مکتب شروع
میشود سرداریِ زینب(س) شروع
شک نکن حتی اگر بی «سر» شود
از محالات است بی معجر شود
راستی بر آن عزیزِ با وفا
بیشتر باشد حواست کربلا
می کِشد از داغِ شش ماهه عذاب
بعدِ من جان تو و جانِ رباب(س)!
- یکشنبه
- 9
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 14:41
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه