رفت و سرش را روی نی دیدم؛ دلم سوخت
از کربلا تا شام رنجیدم؛ دلم سوخت
چشمم چهل منزل به سمتِ نیزه بود و
از اضطراب و ترس لرزیدم؛ دلم سوخت
ترسیدم از اینکه بیفتد با نسیمی
پشت سرش چون ابر باریدم؛ دلم سوخت
تیرِ سه پر را حرمله(لع) می شُست با آب
چشمان خود را زود دزدیدم؛ دلم سوخت
داغش تمام عمر از یادم نمیرفت
گاهی اگر یک لحظه خندیدم؛ دلم سوخت
وقتی سه ماهش بود خندید اولین بار
در خاطراتم هر چه چرخیدم؛ دلم سوخت
دیدم که خوردم آب و شد سیراب از شیر
کابوس دیدم هر چه خوابیدم؛ دلم سوخت
در کارهای خانه خیلی گریه کردم
قنداقه را رویِ عبا چیدم؛ دلم سوخت
آهسته خواندم زیر لب لالا لالا لا
تا شیرخواره هر کجا دیدم دلم سوخت!
- پنج شنبه
- 13
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 18:7
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه