وقتی که"وجود"، طرح جان ریخت، از نقشه ی خود نگشته خشنود
موجود، نیازمندِ "دل" شد، در آینه ی جمال معبود
دل گفتم و گشت قصّه آغاز، با قصد و اراده کرد پرواز
از مرز یقین گذشت و گم شد، در "دایره ی کمال" مقصود
در دایره بود، این که دانست، اسرار نهفته در "سویدا"
خود شمه ای از شمیم "عشق" ست، در قالب نکته های مفقود
هر نکته که عشق کرد انشا، دیباچه ی خلقتی دگر شد
تا سایه ی " لطف" حضرت حق، گردد به نبود و بود ممدود
هنگام تولد بشر بود، هنگام "ظهور گوهر عقل"
انگیزه ی خلقت برین را، حق شاهد و عشق، گشته مشهود
مولود که بود؟ جوهر عشق! خود نور دمیده از دل ذات
هم شاهد غیب و سرّ مشهود، هم ساجد حق و حق مسجود
با دیده ی ذات، دید او را، فرمود کلام دل نشینی:
"لولاک لما خلقت الافلاک"، ای احمد نیک خُلقِ محمود
ما را به توعشق، عشق خویش ست، ای زاده ی عشق وَ جوهر عشق
در آینه جز تبلور نور، پیدا نکنی جوابِ فرنود
هر کس که به تو نظر ندارد، از حُسن بشر خبر ندارد
پیکر که ز عقل بر ندارد، بهتر که شود ز روح مطرود
هر دل که به تو نباشدش مهر، باید که شود تهی ز مستی
هر ره که به تو نباشدش راه، باید که شود همیشه مسدود
ای روح دمیده بر تن عشق، عقل از تو گرفته فرصت نطق
جان از تو شده ست پیکر آرا، تن از تو شده سزای بهبود
تو خیر مجسّمی، مجسّم، در قامت دلربای آدم
خاتَم به فضایل مکرّم، خاتِم به تفکرات مجدود
گیتی و سپهر و مهر و کیوان، هم حشر و نشور و قسط و میزان
با نام تو رسم کرده یزدان، در "دایره ی وجود" موجود
همچون تو کسی خجسته پی کو؟! در عالم "عقل و ذهن و محسوس"
هم مطلع تو همیشه عالی ست، هم طالع تو همیشه مسعود
شاعر: سید علی اصغر موسوی
- شنبه
- 16
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:29
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه