مثل باغی که در او حسرت دریا باشد
مثل رودی که بخشکد، پُر رویا باشد
مثل دشتی که سرابی بفریبد او را
مثل شهری که خراب و تَه دنیا باشد
یا تمنّایِ لبِ تشنه ی کوهی از ابر
تا مگر سایه ی رحمت سرِ صحرا باشد
انتظار تو «محمد» به همین می ماند
کودکی گم شده در شهر، که تنها باشد...
آمدی، گریه کنم یا نکنم آقا جان؟
اشک از چشم جهان پَر بکشد؟ یا باشد؟
بِابی اَنتَ و اُمّی؛ که در آیینه ی تو
عشق بی حیله ی مادر، غم بابا باشد
ناخدایی به خداوندِ مسیح و موسی
شرق بد کرده اگر در پیِ بودا باشد
من گناهم بسیار ست؛ خودت می بینی
شیخِ صنعان به تو آویخت. اگر جا باشد -
کاروانت به من شب زده جایی بدهد -
قول دادم که دل ام خانه ی مولا باشد
«من غلام قمرم»، غیر قمر هم هرگز.
«شمس» مایی تو، بگو شب؛ شبِ یلدا باشد...
شاعر: میثم خالدیان
- شنبه
- 16
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:53
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه