رفتی ودلم را به غم خیمه سپردی
داغ غم گودال به دل خسته فسردی
بارفتنت ای جان برادر چه نمایم
بس گریه نمودم بگرفته است صدایم
با خشکی لبهاتو نمی دانی چه دیدم
یک منظره ای دیدم و ازخیمه دویدم
دیدم به زیر سم ستوران تن وجانت
له گشته تمام تن وقامت کمانت
لطمه زدم وتا سوی دلبرم دویدم
با این تن مجروح به سوی حرم دویدم
دیدم که نه سرداری ونه دستی عزیزم
برگوبه کدام قطعه ی جان اشکی بریزم
راءست به روی نیزه حسین وقتی که دیدمت
من ازخودم وازتو خجالت می کشیدم
آنقدر که زدم سینه برای تو برادر
دنبال تو آمدم به همراهی مادر
انگشتریت نبود به انگشت یمینت
این بوده حسین سزای دستان کریمت
چشمانی که مادر زده بوسه ها همیشه
حالا زده بیرون زسرت به ضرب تیشه
آن نیزه ای که به گودی گلو نشسته
دیدم که دگر جمجمه ی سرت شکسته
خاکستری دیدم رخ ماه تو حسین جان
فهمیدم ازآن چشم ونگاه تو حسین جان
سوی حرمت حمله وراست سگ درنده
پامال خزان آمده اند هزار دونده
گرگی به گل یاس تو او اشاره میکرد
نامردبه حرم به دختران نظاره میکرد
ناموس تو یا حسین ببین میان اعدا
می گرید ازاین غم بخدا حضرت زهرا
- یکشنبه
- 23
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 11:52
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
رضا اعظمی
ارسال دیدگاه