• جمعه 2 آذر 03


اشعار شهادت امام حسن (ع) ( آتشي شعله ور ز آه من است )

2239
1

آتشي شعله ور ز آه من است
كه شرارش به جان مرد و زن است
چشم ، سوي مدينه ، دل به بقيع
با حسن لحظه لحظه هم سخن است
تربت بي چراغ او هر شب
شمع جان و چراغ قلب من است
شعله با ناله ، شمع محفل دل
گوهر اشك ، نُقل انجمن است
صفر است و دم حسينيون
همه جا ناله ي حسن حسن است
گريه ي ماهيان دريايي
در عزايش بود تماشايي
دلم امشب بهانه مي گيرد
شعله از آن زبانه مي گيرد
تير آه از كمان ناله مدام
جگرم را نشانه مي گيرد
گويي امشب كبوتري ز بقيع
در دلم آشيانه مي گيرد
گل زخم دل امام حسن
در وجودم جوانه مي گيرد
غصّه قصد دل مرا كرده
غم به كف تازيانه مي گيرد
امشب از سوز سينه مي گريم
بر غريب مدينه مي گريم
اشك در ديدگان من تنهاست
ناله زنداني و سخن تنهاست
آسمان مدينه اشك بريز
ماه زهرا در انجمن تنهاست
ماهيان هم به بحر مي گريند
بر غريبي كه در وطن تنهاست
با توام اي مدينه پاسخ گوي
به كه گويم امام من تنهاست؟
در و ديوار شهر مي گويند
امّت مصطفي ، حسن تنهاست
هر كجا خلق ، عبد دنيايند
هاديان طريق ، تنهايند
تيرها زخمي تنش بودند
اشك ها وقف دامنش بودند
دشمنان متّحد به دشمنيَش
دوستان يار دشمنش بودند
حق كشي و دو رويي و دشنام
خارهايي به گلشنش بودند
همسر و دشمنان دوست نما
در كمين بهر كشتنش بودند
زخم تيغ زبان و خار جفا
در دل و چشم روشنش بودند
تيرها تا كنار تربت او
گريه كردند بهر غربت او
كرد رحلت چو جدّ اطهر او
آسمان شد خراب بر سر او
بود كودك كه مادرش زهرا
گشت نقش زمين برابر او
جگرش پاره شد دمي كه شكست
گوشواره به گوش مادر او
قاتل او مغيره و ثاني است
كشت او را دوباره همسر او
پيش تر از شرار زهر چو شمع
آب گرديده بود پيكر او
وارث غربت پدر حسن است
از برادر غريب تر حسن است
يا حسن! صبر چون پدر كردي
حفظ دين پيامبر كردي
مشت نابسته ي معاويه را
در بر خلق بازتر كردي
شجر نور را ثمر دادي
نخل دين را تو بارور كردي
پيش تر از قيام كرببلا
تو به پا نهضتي دگر كردي
به محرّم حيات بخشيدي
تا به ماه صفر سفر كردي
ملك توحيد ، خانه ي غم شد
صفر از ماتمت محرّم شد
آسمان سينه چاك يارب تو
مرغ شب اشك ريز هر شب تو
صبر و صلح و ثبات و ايمانند
چار آيينه دار مكتب تو
نقش گل بوسه ي رسول خداست
بر گلوي حسين و بر لب تو
پاره هاي دل تو را در طشت
ديد و شد پاره قلب زينب تو
زهر ، فرياد زد به سوز جگر
آب هم سوخت زآتش تب تو
كل خلقت به ماتم تو گريست
به خدا غم هم از غم تو گريست
اي ملك از طلايه دارانت
صبر تو امتحان يارانت
مرغ توحيد با نواي حسن
مدح خوان گرد شاخسارانت
تو كريمي و عالم خلقت
همه از خيل ريزه خوارانت
طشت ، يك باغ لاله از جگرت
پاره ي دل گل بهارانت
با كمان سقيفه بر سر دست
خصم دون كرد تيربارانت
به تلافي بغض با پدرت
عاقبت پاره پاره شد جگرت
پدر اقتدار پرور تو
همسري داست مثل مادر تو
يك جهان عاطفه رباب كه بود
يار و همسنگر برادر تو
اين تويي اي غريب خانه ي خويش
كه تو را زهر داد همسر تو
اين تو بودي كه يار سنگين دل
مار شد زد به جان و پيكر تو
اين تو بودي كه سالها بنشست
جعده چون جغد شوم بر در تو
جگر شيعيان از اين غم سوخت
كو تو را بر يزيد پست فروخت
تيرها زخم دار زخم تنت
سوخت بر غربت بدن كفنت
گريه بايد به تو چو ابر بهار
كه خزان كرد حمله بر چمنت
يوسف فاطمه! كه مي جوشد
عصمت از تار تار پيرهنت
قصّه ي كوچه ، داغ ياس كبود
خون دل گشت و ريخت از دهنت
همه در حيرتم چگونه كشيد
تيرها را برادر از بدنت
داغ بر داغ اهل بيت فزود
كاش عباس در بقيع نبود
غلامرضا سازگار

  • شنبه
  • 16
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 18:42
  • نوشته شده توسط
  • عفاف

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران