• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

مدح حضرت زینب(س) -( دگر پایان ندارد دردِ من هجرانِ من ای داد)

241



دگر پایان ندارد دردِ من  هجرانِ من ای داد
تو را کم دارد این مَحبَس  تو را زندانِ من ای داد

تو رفتی شام و ما ماندیم در زندان کنارِ هم 
شده آب از فراقِ تو  تنِ بی جانِ من ای داد

به جایِ مجلسِ دَرسَم  عجب بد مجلسی دارم
تماشاچیِ من هستند   شاگردانِ من ای داد

یتیمت بِینِ راه از ناقه‌اش اُفتاد  بد اُفتاد
ببین از درد خوابیده  رویِ دامان من ای داد

سرم بر چوبِ محمل خورد  تا مثلِ سرت باشد
چه می‌شد می‌شکست از سنگ هم  دندانِ من ای داد

تنورِ خانه‌ی خولی برای پُخت روشن بود
وگرنه کم نمی‌شد از سرت سامانِ من ای داد

به ما خرما و نان دادند  قدری چادر و روبند
به من خیرات می‌شد  بارِ نخلستانِ من ای داد

حرامی با غضب میزد قضیبی" را به روی تو
زد و پاشید از هم  صفحه‌ی قرآنِ من ای داد

رُبابت دید اُفتادی  بغل کردت در آغوشش
نشد افسوس یک لحظه  سرت مهمان من ای داد...


سر شریف سیدالشهدا با نامه ابن‌زیاد به شام فرستاده شد و اهل بیت علیهم‌السلام  تا رسیدن پاسخ نامه در کوفه زندانی شدند.

قضیب دسته‌ تازیانه مَرکب از چوب و فلز

  • چهارشنبه
  • 26
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 8:47
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران