می روی منزل به منزل باشتاب آقای من
بسکه خوردی سنگ..گردیدی گلاب آقای من
از همان بالای نیزه سر بگردان..کن نگاه..
چهره ام مکشوفه شد دور از نقاب آقای من
بیکس و تنهایی ام را پر کن ای لب تشنه سر
گفتگویی گر کنی دارد ثواب آقای من
تا تو هستی پیشِ چشمانم ..ندارم واهمه
بی تو می افتم فقط در اضطراب آقای من
بعدِ تو کارم شبانه روز گریه کردن است
نقش می بندد به چشمانم سراب آقای من
سنگ بر پیشانی ات تا خورد مُردم یا حسین
مثلِ زلفِ تو منم در پیچ و تاب آقای من
غم نخور هرجا که باشم پرچمت بالا برم
می کنم در شام قطعاً انقلاب آقای من
- شنبه
- 29
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 17:29
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه