دلم خون شد،از اونروزی،که دیدم داغ عزیزامو
قدم خم شد،از اونروزی،که دیدم رو نیزه بابامو
چهل ساله یاد خنجر روی حنجرت گریه میکنم
چهل ساله یاد زخمای روی پیکرت گریه میکنم
چهل ساله که به یاد اون نیزه و سرت گریه میکنم
بیا ای زهر راحتم کن و،که دیگه جونم به لب رسید
از این دنیا خسته ام دیگه،کسی مثل من عذاب نکشید
واویلا آه و واویلتا
هنوز رو دست و پای من کبودی و رد زنجیره
میفتم تا به یاد شام دلم از اونروزا میگیره
چهل ساله با قد کمون زیر آسمون گریه میکنم
چهل ساله یاد غربت شام و بی امون گریه میکنم
چهل ساله یاد طعنه و یاد خندشون گریه میکنم
بیا ای زهر راحتم کن و،که دیگه جونم به لب رسید
از این دنیا خسته ام دیگه،کسی مثه من عذاب نکشید
واویلا آه و واویلتا
- چهارشنبه
- 2
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 9:53
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
امیرحسین سلطانی
ارسال دیدگاه