بودیم گمنام
ما را خوش آمد گفت سنگِ بر روی بام
خواندیم قرآن
اما به ما گفتند در این شهر دشنام
نان پرت می کرد
آنکه علی هر شب برایش برد اطعام
بر ناقه می رفت
پیش نگاه کافران ، ناموسِ اسلام
با خیزرانش
ای کاش می زد جای لبهایش به لبهام
مثل مغیره
بر آنکه می زد عمه را دادند انعام
طفلِ سه ساله
شد فاطمه با زخمهای خود سرانجام
من هم شهیدم
اما شهید کوچه های کوفه و شام
- چهارشنبه
- 2
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 13:42
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
حامد آقایی
ارسال دیدگاه