منم زينب که برجان آذرم ريخت
فلک اسپند غم بر مجمرم ريخت
نهال باغ توحيدم که اين سان
خزان جور و کين، برگ و برم ريخت
من آن طفلم که خوناب از دو چشمش
زداغ مرگ زهرا مادرم ريخت
سپس درکوفه درمحراب مسجد
فلک گَردِ يتيمي برسرم ريخت
به يثرب مجتبي مسموم کين شد
به جان در آن مصيبت اخگرم ريخت
منم طاووس زرّين بال يثرب
که درکرب وبلا بال و پرم ريخت
به خاک تيره هفتادودو پيکر
ز کين، ياران از گل بهترم ريخت
ز جور حرمله در پيچ و تابم
که تيرش، خون حلق اصغرم ريخت
کماني شد قدم در کوفه و شام
به سر بس سنگ از بام و درم ريخت
تنم مانند ني شد زرد و لاغر
شرار طعنه بس بر پيکرم ريخت
منم پروانه شمع شهادت
که بر فرق عدو خاکسترم ريخت
به «فولادي» عنايت کرد زينب
به ساغر آب حوض کوثرم ريخت
شاعر:حسن فولادی قمی
- شنبه
- 5
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 9:48
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه