روضه ميخوانم از آن دلبر گرما ديده
از غم تشنگي كوثر گرما ديده
عضو عضوش همه لبريز عطش بود و ترك
مثل هر برگه اي از دفتر گرما ديده
مادرش گوشه ي گودال نگاهش ميكرد
نوبت شمر شد و خنجر گرما ديده
چنگ انداخته و مي كشد و مي خندد
زلف آغشته به خون سر گرما ديده
بعد از آن حمله ي ده اسب به مقتل ديدند
شده با خاك يكي پيكر گرما ديده
روضه سخت است ولي نوبت زينب شده است
بوسه اي زد به رگ حنجر گرما ديده
راس پاكي كه بود زينت آغوش نبي
جاي دادند به خاكستر گرما ديده...
- دوشنبه
- 7
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 12:6
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه