• سه شنبه 4 دی 03

 موسی  علیمرادی

امام حسن مجتبی(ع) -( از بس که زخمهای دلم بی شماره بود)

265



از بس که زخمهای دلم بی شماره بود
هفت آسمان زچشم ترم پرستاره بود

بیگانه جای خود که مرا آشنا شکست
آیینه ام که همسفرم سنگ خاره بود

تشت از حرارت جگرم داد می کشید 
از بس که داغ بر جگر پاره پاره بود 

«زهری که می شکافت دل سنگ خاره را »
 با من چه کرد که نفسم در شماره بود 

خون دهان  مجال سخن را زمن گرفت 
در بسترم وصیت من با اشاره بود 

خاموش بودم از غم غیرت تمام عمر
این راز سر به مهر گریبان پاره بود

درگوش مانده آه پس از سال ها هنوز
آهی که از شکستن  یک گوشواره بود

قدم نمی رسید تا سپر مادرم شوم 
بر خاستن به پنجه پا کاش چاره بود

دیدم به چشم خویش که مادر دگر ندید
مویم سپید شد اگر از آن نظاره بود 

من که نخفته  بودم از  این غم تمام عمر
تابوت پیش چشم ترم گاهواره بود

قسمت نبود در دل تابوت خفتنم 
تشییع تیر روضه این سوگواره بود

تشییع من دومرتبه  بود و ولی حسین ...
تشییع جسم پر پر او چند باره بود

بس که  ستور از تن او رفت و باز گشت
چون رشته های زلف تنش پاره پاره بود

  • شنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 15:38
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران