اگرچه غرق گناهیم، بیقرار تو ایم
هنوز هم که هنوز است در کنار تو ایم
همیشه باورمان بوده یارتان هستیم
بجای یار ببخشای اگر که بار تو ایم
جهان ما چو خزان است در نبود امام
در انتظار بهاریم و غمگسار تو ایم
حریص جرعه ی آبیم و ندبه خوان شده ایم
و در قنوت سحرها در انتظار تو ایم
میان روز و شب و هفته گم شدیم آقا
خزان شده دل و در حسرت بهار تو ایم
تویی همان گل خوشبوی عالم خلقت
ز سرفرازیمان بس همین که خار تو ایم
گرفته ظلم و سیاهی تمام عالم را
بیا که منتظر رقص ذوالفقار تو ایم
همیشه دست نهان تو هست بر سر ما
و ما دلیل غریبیِ آشکار تو ایم
بیا و تازه کن آقا هوای دلها را
بیا که منتظر لطف بی شمار تو ایم
همیشه جمعه غروبی به رنگ خون دارد
کدام جمعه میایی؟ که بی قرار تو ایم
همیشه در غم دوری چو شمع سوخته ایم
بیا که لحظه به لحظه در انتظار تو ایم ...
- سه شنبه
- 15
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 13:27
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه