اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
پیادهها همه پا در رکاب عشق تو باشند
و سایۀ علمت بر سر سپاه بیفتد
بجوشد از دل سنگش هزار چشمۀ زمزم
نگاهتان که به هر سنگ روسیاه بیفتد
کسی که روضه به روضه شکست پای غم تو
چطور باز در اندیشۀ گناه بیفتد؟
عجیب نیست که در گیر و دار حنجر و خنجر
گذار این همه عاشق به قتلگاه بیفتد
زمان زمان غریبی عشق نیست مبادا
دوباره لشکر دشمن به اشتباه بیفتد!
- شنبه
- 19
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 9:53
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
فاطمه عارفنژاد
ارسال دیدگاه