روی خاک است پیکرت بی سر
روی جسمت هزارها نیزه
شمرآمد به روی سینه نشست
می زدند نیزه دارها نیزه
می روم شام خاطرم مانده
تک و تنها شدی ته گودال
زیر سم های چند مرکب هم
بدنت این چنین شده پامال
ازکبودی بگویم و غربت
ازاسارت بگویم و از شام
ازدحام میان بازار و
سنگهایی که میزدنداز بام
گرچه پاهام ازآبله پرشد
راه رفتن چه پرعذاب شده
وای دیدی که خواهرت گذرش
سمت مهمانی شراب شده
چقدر سخت شد زمانیکه
سمت بازار قافله رد شد
نفسش بند آمد رباب وقتی
از کنارش که حرمله رد شد
بوسه میزد رقیه نیزت را
باتو می گفت دردو دلهایش
یک شب از قافله عقب ماندو
زجر او را گرفت و موهایش ....
داشت با دستهای کوچک خود
رد شلاق را نشان می داد
در خرابه درون طشت طلا
به سرت خیره بود و جان می داد
داشتم امن یجیب می خواندم
باتمام وجود میزدم فریاد
آنقدر سنگ بر سرت زده اند
سرت از روی نیزه ات افتاد
بعد چهل روز دوری و آزار
گفتم از درد و دل برات حسین
تا ابد روز اربعین ، قبله
می شود سمت کربلات حسین
- دوشنبه
- 21
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 9:49
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد حسین بناریان
ارسال دیدگاه