دلم چو تیغ برهنه است روبروی نیامش
که بوی سوختن خیمه می رسد به مشامش
سلام می کنم از دور و می رسم به حریمی
که ابرو باد ومه و مهر می دهند سلامش
قدم گذاشته ام چون نسیم تا بکشاند
مرا کشاکش طوفانی پیاده نظامش
برای دیدن زیبائی اش گریسته ام من
که روی عرش نی افتاده است ماه تمامش
نگاه می کنم از گوشه ای که چشم خودم نیست
به جاده ای که گره می زند مرا به مقامش
به هیئت صلوات ایستاده صاحب موكب
غم حسین چکیده ست از میان کلامش
نگاه کن به سرافرازی سپیده ی بی سر
به شرم ظلمت و آن آفتاب بر سر بامش
به رنگ هروله ی موج ها بدل شده اینک
مسیر رد شدن عاشقان صبح قیامش
پل صراط من انگشت اوست گرچه بریده
بهشت سینه ی معصوم اوست گرچه دريده
- دوشنبه
- 21
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 12:49
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مرتضی حیدری آل کثیر
ارسال دیدگاه