دنيا پس از تو پيش دو چشمم سياه بود
حالم فقط كنار خودت رو به راه بود
بابا سلام آمدي اما چقدر دير
اصلأ نمردن از غم تو اشتباه بود
لعنت به زجز و اخنس و خولي و حرمله
از ديدشان صدا زدن تو گناه بود
ما را كه هيچ عمه ي ما را كتك زدند
يك كاروان بدون شما بي پناه بود
تنها براي با تو سخن گفتنم پدر
يك راه مانده بود كه آن هم نگاه بود
سيلي گرفت راه سخن گفتن مرا
ذكر مدام روز و شبم آه آه بود
عمه به گريه گفت بميرم براي تو
بزم يزيد سخت تر از قتلگاه بود...
- سه شنبه
- 29
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 16:21
- نوشته شده توسط
- محمد حسین عزیزی
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه