اونجایی که دق می کنه زائر از غم ، حرم بقیعه
از غربت اون می گیره قلب آدم ، حرم بقیعه
چشم زوّار بقیع روز و شب بارونی
وقتی اونجایی چه بی سامونی
انگاری تنها توی زندونی ، وای
سلام آقا
غرق غمه دلی که مبتلاته
فاطمه گریه کن روضه هاته
ضریح تو توو قلب نوکراته
اونجا که غمش اشک تو در میاره ، حرم بقیعه
اونجا که الان یه زائرم نداره ، حرم بقیعه
تو خودت دردِ دلِ زوّار و ، می دونی
حتی گریه هاشونم پنهونی...
نه حرم داری نه سایه بونی ، وای
سلام آقا
عجب غمیه غم بی قراری
روی دلم مونده یه زخم کاری
حتی زیارتنامه هم نداری
اونجایی که قبله ی تموم دلهاست ، حرم بقیعه
اونجایی که زائرش همیشه زهراست ، حرم بقیعه
شبیه حسین غمت جا داره ، تو سینه
اسم تو به درد من تسکینه
چقدر نام حسن شیرینه ، جان
حسن جانم
دوسِت دارم اندازه ی یه دنیا
ای پسر ارشد بی بی زهرا
از نفست زنده میشه مسیح
حسن جانم
به حیدر و فاطمه نورِ عینی
رو گردنم بوده همیشه دِینی
من از دعای تو شدم حسینی
- سه شنبه
- 29
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 17:27
- نوشته شده توسط
- محمد حسین عزیزی
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه