صدای گریه می رسه ، از دل این ویرونه ها
سه ساله دختر حسین ، گرفت بهونه ی بابا
بابایی جونم ، ای خورشید آسمونم
ای گرمیِ آشیونم
کاش دیگه زنده نَمونم ، بابااا
دلم پر از درده ، چشام مث بارون
کجا بودی بابا ، دلم شده پُر خون
بابا حسینم حسین
خوش اومدی ای همسفر ، خوش اومدی ای مهربون
حالا که پیشم اومدی ، دیگه نرو پیشم بمون
بابایی جونم ، وای به دلِ بی قرارم
وای بی تو کسی ندارم
وای دیگه بمون کنارم ، بابا
دیگه ازین دختر ، نمونده جز یک آه
اگر نبود عمه ، جون میدادم تو راه
بابا حسینم حسین
بی تو می میرم بخدا ، می دونی که جون منی
فدای زخمای سرت ، مَنِ الّذی اَیتَمنی
بابایی جونم ، وای بازم چشاتو وا کن
وای دخترت و نگا کن
وای درد منو دوا کن ، بابا
سر تو افتاده ، روی زمین بابا
برات می میرم ای ، زخمی ترین بابا
بابا حسینم حسین
- سه شنبه
- 29
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 17:35
- نوشته شده توسط
- محمد حسین عزیزی
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه