#روز_بعد
عدو که رفت پایش مانده بر در
زغال و دود جایش مانده بر در
گذشت و روز بعدش مرتضی دید
کمی از بال هایش مانده بر در
در آن غوغا صدا زد «آه فضه»
تمنایش ، صدایش مانده بر در
نفس در سینه اش بالا نیامد
هنوزم های هایش مانده بر در
نشد فرصت که چادر را بپیچد
دو سه نخ از عبایش مانده بر در
-
میان شعله ها گرم دعا بود
دعایش، ربنایش مانده بر در
- سه شنبه
- 15
- آذر
- 1401
- ساعت
- 11:21
- نوشته شده توسط
- وحید ولوی
- شاعر:
-
وحید ولوی
ارسال دیدگاه