-لطفا حق روضه ادا شود-
شِکوه از آنکه بلایا بر سرش آورد داشت
یک نفر نه! شِکوه از جهلِ چهل نامرد داشت
بر سرش می بست بعدِ هر وضو یک دستمال
بعد پیغمبر(ص) پیاپی فاطمه(س) سردرد داشت
جسم ِضربه خورده اش میشد نحیف و ناحله
در جوانی پیر شد؛ بر چهره رنگِ زرد داشت
دم به دم، ساعت به ساعت، بیهوا از حال رفت
بسکه غم از آنکه دائم فتنه می آورد داشت
بیطرف ها کاش مقداری بصیرت داشتند
کاش آن شهرِ منافق لااقل یک مرد داشت
خیره شد سمتِ درِ شعله ور و آتش گرفت
باز در دستش علی(ع)یک دستِ خیلی سرد داشت
پا به پایِ گریه هایش گریه کرد و پیر شد
عشقِ زهرا(س)بود حیدر؛ بهترین همدرد داشت
نیمه شب تشییع شد زهرا(س) و گریان زیر لب
باز هم زینب(س) نوایِ «مادرم برگرد» داشت!
* مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنَهَّدَةَ الرُّكنِ بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ...
فاطمه(س) پس از رحلت پدرش پيوسته سر خود را بسته بود و روز به روز بدنش نحيف تر و شكسته تر ميشد، چشمش گريان و دلش سوزان، و ساعت به ساعت از حال ميرفت?
بحارالأنوار مجلسی، ج۷۸، ص۲۸۲
مناقب إبن شهرآشوب، ج٣، ص٣۶٢
- پنج شنبه
- 8
- دی
- 1401
- ساعت
- 11:20
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه