• سه شنبه 15 آبان 03


بیا به شهر مدینه نگاه را حس کن

3642

بیا به شهر مدینه نگاه را حس کن
به دل سفر کن و نزدیک راه را حس کن
بیا به روی مسیح آفرین حق بنگر
شمیم یوسف بیرون ز چاه را حس کن
بیا به صفحه اعمال عاشقان امشب
شروع بخشش و ردّ گناه را حس کن
بیا به برکه چشم رضا زشوق امشب
جمال منعکس و روی ماه را حس کن
شکوفه ای علوی بردرخت طوبی بین
بیا حضور ولی عهد شاه را حس کن
مدینه مکّه شد وجلو ه گاه زهرا شد
بخوان ترانه که سلطان عشق بابا شد
رسید آنکه به قرآن عشق کاتب شد
شبیه جدّ خودش مظهر العجائب شد
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
همانکه ماه رخش قبله کواکب شد
چقدر آمدنش بر رضا مبارک بود
که شکر و سجده برای امام واجب شد
به کوری همه بخل طینتان جهان
تمام جود خدا را رسید و صاحب شد
رسید آنکه جواد الائمه  شد نامش
همانکه جود و کرم هست تشنه جامش
جمال بی مثلش جلوه گاه خورشیدی
 زبان پر گهرش آیه های تو حیدی
دلیل بندگی حق ولایت تامش
خدا ستیز بود هرکه کرده تردیدی
به جای پای خدا پا نهد هرآنکس که
کند همیشه از این شاهزاده تقلیدی
بگو بگو به خدا عشق او فزونتر ده
برای ما بپسند آنچه خود پسندیدی
تمام جلوه الله در  رخش پیداست
رواست جای خدا گر ورا پرستیدی
چه کفر باشد وایمان دلم بود آزاد
منم گدای ازل  زاده امام جواد
بهشت عاشق عطر و شمیم گیسویش
کلیم عابد محراب طور ابرویش
ترانه ساز غزل ها صدای زیبایش
قیامت ابدی می کند بپا هویش
ستاره عاشق برق نگاه پر فیضش
بهار ، فصل خزان  بهار مینویش
یگانه ی پدر است و پدر بود عاشق
به چشم های زلال نگاه جادویش
قنوت دست گدایش روا کند حاجت
محّل رفع نیاز پیمبران کویش
زچشمه برکاتش می  ولا عشق است
ز او شنیدن عرض دل گدا عشق است
خمار دیده جام شرابناک توأم
منم که آدم دارو درخت و تاک توأم
همیشه ایمن هرز دعای تو هستم
به جستجوی  نهم  در پی پلاک توأم
منم که حرفه اجدادی ام گدایی توست
به رسم عشق و جنون عبد سینه چاک توأم
منم دخیل بخیلی که با تو می مانم
همیشه زنده ام از عشق چون هلاک توأم
زیادی گلتان هستم وخوشم آقا
که هم سرشت شمایم غبار خاک توأم
توئی ادامه  نسل بلند وپر ثمرت
دلیل خنده رخشنده  لب پدرت
چه خوب آمدی ای امتدا پیغمبر
رسید ارث ولایت به دست  تو آخر
ولید برتر و خوش یمن نسل ثار الله
صدای قلب امامت ، سلاله کوثر
برای اهل دو عالم تو حجت اللهی
برای شاه غریبان توئی  علی اکبر
بیا به جمع شلوغی به امربابایت
که از تو بهره بگیرند مسلم وکافر
عصای پیری بابائی و عصای زمین
بشر توئی و کرامات توست فوق بشر
تمام جلوه چشم انتظاری پدری
نه ، بلکه بهر پدر جان و پاره جگری
سلام حق به شما ای طلوع زیبائی
قشنگی همه ی خواب های رویائی
تو نور اوّل وآخر تو دائما هستی
تو آفتاب ازل ماهتاب شبهائی
به سن ّ وسال تو کاری ندارم ای آقا
به سن ّ کودکی ات هم امام و آقائی
بیا و خانه تکان دل سیاهم باش
کنون که جا به دلم کرده ای عجب جائی
اگر چه پای تو برسنگ خورد و افتادی
ولی تو تا به قیامت همیشه بر پائی
به روی خاک زمین خوردی و شدی مضطر
ز سینه ناله زدی وای مادرم ماد
شاعر:محمد صمدی شهاب

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 5:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران