وای از این عزا
پریده رنگش و می لرزه دست و پا
توو سامرا امام ِ هادی النقی(ع)
غریبه ای خدا
شعله ور شده
نفس کشیدنش چقدر مختصر شده
چشاش به یادِ زهر کینه و حسن(ع)-
-دوباره «تر» شده
به یاد غربتِ شه کرَم
میریزه اشک و خیلی مضطره
میگه امام حسن(ع) غریبه و
بدون زائره
بند دوم
چشمِ بر درم
در انتظاره واسه بویِ مادرم
داره میسوزه قلب و سینه و سرم
شبیه مادرم
داره میرسه
با چشمِ زخمی که میباره میرسه
تو تاریِ شبم ستاره میرسه
داره میرسه
با چادری که وصله خورده و
با قدّ خم کِشون کِشون کِشون
رسوند بمن خودش رو مادرم
با جسمِ نیمه جون
بند سوم
چی اومد سرم
خونِ جگر میریزه دور بسترم
تو فکر کربلا و شاهِ بی سرم
وای مادرم
پیش چشمِ من
تو اون شلوغیا حسینُ میزنن
میبینم عمه رو اسیری میبرن
پیشِ چشم من
میبینم اون دمایِ اخرو
شکستنِ پرِ کبوترو
حسین میونِ قتلگاه میگه
که زینبم برو
- چهارشنبه
- 5
- بهمن
- 1401
- ساعت
- 13:15
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
خادم الزینب
ارسال دیدگاه