پسر عشق رسید و پدری را جان داد
حق به یعقوب دلی خاتمهء هجران داد
تشنه بودیم که الله به ما باران داد
یک ولیعهدِ پُر از خیر به یک سلطان داد
نه مدینه که زمین نور شد و زیبا شد
صلواتی بفرستید رضا بابا شد
شب گذاشتهست ببینید سحر آمدهاست
به هواداری خورشید قمر آمدهاست
مهربان ذات پدر را پسر آمدهاست
نه پسر شیرهءشیرین جگر آمدهاست
هرچه خواهید بگیرید رضاشاد شده
که جواد آمده و خانهاش آباد شده
سالیانی به ره این گل دلبندش بود
چشم بر راه طلوع رخ فرزندش بود
تشنهء دیدن هنگامهء لبخندش بود
عاشق بوسه به لبهای پر از قندش بود
که خدا داد به او دیر، ولی غوغا کرد
برکت دارترین را به رضا اهدا کرد
برکت از نوک پا تابه سرش میریزد
خیر با هر قدمی دوروبرش میریزد
اهل انفاق گداسان به درش میریزد
جود با دیدن او کُرک و پَرش میریزد
چون خدا خواسته که باب مراد است مراد
همه جود خدا دست جواد است جواد
هر چه گوییم ز جود و کرمش کم گفتیم
هر چه گوییم ز اعجاز دمش کم گفتیم
هرچه گفتیم ز خیر قدمش کم گفتیم
از تبار و نسب محترمش کم گفتیم
ریشهاش حیدری و فیض زاصلش باشد
حضرت مهدی موعود ز نسلش باشد
او رسیدهست که دلتنگی بابا ببرد
روزهداران رجب را سوی دریا ببرد
دست ما گیرد و ما را سوی بالا ببرد
به مسیر پسرش مهدی زهرا ببرد
تا مبادا که گرفتار و نابود شویم
دور وغفلت زده از مهدی موعود شویم
سائلیم و ز کَفَش لطف و عطا میگیریم
درد داریم و طبیب اوست دوا میگیریم
از مسیح رضوی زاده شفا میگیریم
کاظمین و نجف و کرب و بلا میگیریم
جود کن در شب میلاد به ما زر برسان
دل مارا وسط روضهء اصغر برسان
تیر آمد به گلو خورد پدر حیران شد
باسه شعبه عطش کودک او درمان شد
وسط معرکه درمانده و سرگردان شد
وای از پوست سرش بود که آویزان شد
مادرش بر در خیمه به سر و صورت زد
مگرآن تیر ز حلقوم برون میآمد؟
- چهارشنبه
- 12
- بهمن
- 1401
- ساعت
- 10:10
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه