#نذر_بعثت_رسول_مهربانیها
سلام ای آنکه یاد تو منّور می کند دل را
زنم بوسه به نامت که معطر کرده محفل را
تو ای عشق مجسّم من چه گویم از مقامت که
خم ابروی تو امشب چه مجنون کرده عاقل را
به فهمِ خود نمیدانم که در وصفت غزل گویم
زبانم قاصر است امّا چه سازم آتشِ دل را
نمی کاهد جنونِ عشق اگر از سینه ام هرگز_
دلیلش لطف مهتاب است صبوری داده سائل را
چنان عرضِ ارادت می کنم در محضرت گویی
همیشه من به دستانِ تو حل بنموده مشکل را
به جان می پیچد آن بوی نسیمِ آشنا هر دم
طراوت میدهد دریا کویرِ سختِ ساحل را
تویی عشقم، تویی شورم، تویی آرامشِ جانم
نشانم داده ای هر جا تو راهِ حق و باطل را
چه میشد من کبوتر میشدم امشب به بامِ تو
تو آب و دانه می دادی به این درویشِ کاهل را
منم لبریز از خواهش نگاهم سوی باران است
ز الطافِ تو می بینم عنایت های کامل را
من این اشعار را نذرِ نگاهت می کنم امشب
تو هم از مرحمت حل کن برایم هر مسائل را
اویست میشوم من از قرَن سوی تو باز آیم
نشانِ من بده امشب تو آن نیکو شمائل را
شبِ عیدست عیدی از تو میخواهم کریمانه
کرَم کن از وفا این رو سیاهِ مانده در گِل را
منم هستی و محرابم دو چشمِ نرگسِ مستت
قدم بر دیده بگذار و نما روشن تو محفل را !
#هستی_محرابی
#جمعه_شب_۲۸_بهمن_۱۴۰۱
#بداهه
- دوشنبه
- 1
- اسفند
- 1401
- ساعت
- 13:59
- نوشته شده توسط
- ۰۹۱۱۳۵۲۶۵۲۹
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه