نیمهی ماه مبارک فیض کامل میشود
غالباً اینجا سلیمان نیز سائل میشود
با دو تا جمله گدا را شاه کردی ای کریم
شک ندارم سورهاش یکروز نازل میشود
مدتی را مست باید بگذرد از کوچهها
هر کسی یکباره با چشمت مقابل میشود
بد دهان را از خجالت آب کردی بعد از این
میرود دنبال مدحت مثل دعبل میشود
در نمازت باد وقتی میخورد قدری به موت
در مدینه چند هفته قبله مایل میشود
با فقیران مینشینی، شاهِ خاکی خوش مآب
پس به تو جای حسن باید بگویم بوتراب
معجزه یعنی نفسهایت که سلمانساز بود
در کویر خشک هم، لطف تو بارانساز بود
بین کهفت جای سگ خالیست راهم میدهی؟
مکتب تو خوب میدانم که انسانساز بود
خطبه میخواندی هدایت گردد انسانی ولی
وصلهی روی عبایت هم مسلمانساز بود
ذوالفقارت یک دمش صبر است، یک دم هم سکوت
صلح تو تا سالهای سال، جریانساز بود
گرد و خاکی میشود وقتی که پلکی میزنی
چشمهایت از قدیم انگار طوفانساز بود
مرتضایی، جلوههایت جلوههای بوتراب
رنگ سربند تو هم زرد است پس با این حساب
باز هم دستار، مست است و حمایل بیقرار
نیست فرقی بین ابروهای تو با ذوالفقار
جبرئیل اینبار میماند خودش در این سخن
لا فتی الا علی یا لا فتی الا حسن ؟
بازهم غُرّید تیغت، شیرمردی مرحبا
چار تا پای شتر را قطع کردی مرحبا
زیر پاهای تو خاک افتاده در جوش و خروش
میرسد هوهوی تیغت در دل میدان بگوش
چشمهایت میکشاند آسمان را هم به زیر
نفخ صور دیگری شد با رجزهایت امیر
هر زمانی که رجز میخوانی آقا بی گمان
سورهی زلزال نازل میشود از آسمان
در سپاه مرتضی با چشم فرمان میدهی
تو شبیه حیدر کرار جولان میدهی
هرنفس شمشیر تو درگیر شد با چند سر
رنگ سربند تو دارد سرخ میگردد دگر
جان فدای هوهوی سر مست شمشیرت امیر
وزن شعرم را بهم زد بانگ تکبیرت امیر
شعر از اینجا به بعد طوفان است
واژه در واژهاش رجزخوان است
روز روز سپردن جان است
جنگ با یل کجایش آسان است؟
این حسن نه، علیِ دوران است
دومین مرتضای میدان است
خم ابروش، اصل برهان است
کشته در هر طرف فراوان است
تیغ و خوود و زره پریشان است
جَمَل از کردهاش پشیمان است
و زمین هم هنوز حیران است
خون چکد یا صدای باران است؟!
وقت از شیر دم زدن آمد
و اذا زُلزلت حسن آمد
جمل است این خودت که میدانی
مرد کم داشتند زن آمد!
بین میدان سر و صدا شده است
این تویی یا علی دوتا شده است؟
مجتبی رفته مرتضی شده است
با علی جات جابجا شده است
ذوالفقارت زجاش پا شده است
چه سری از بدن جدا شده است
زلفت از چند جا رها شده است
تیغ، گرمِ برو بیا شده است
تَنِ دشمن هجا هجا شده است
حق شمشیر تو ادا شده است
لشکری صاحب عزا شده است
کَمَرِ دشت نیز تا شده است
مرتضای مکرر است این مرد
محشرِ بعد محشر است این مرد
با جمل رفتنش همه دیدند
بچهی شیرِ خیبر است این مرد
آسمانها شدند تیره و تار
شده خورشید بیخیال مدار
یک صدا گفت دشمن تو «فرار»
شیر شوریده آمده به شکار
باز هم یک سؤال در تکرار
این تویی یا که حیدر کرار؟
کار این کارزار هم شد زار
ذوالفقار تو سرخ شد سردار
سیل خون است در یمین و یسار
ساختی کوه از تَنِ کفار
قلم از دست رفت آخر کار
یک رگم نیست بازهم هشیار
شاعرت مست کرده است انگار
واژه سمتم گسیل شد مست است
شعر بحر طویل شد مست است
بیخیالِ قلم و دفتر و شعر و من و وزن و غزل
عشق است تو را، شاه کرم
شیرِ نرِ جنگِ جمل
از لب تو جام عسل ریخت
غزل ریخت
به میدان که رسیدی تو
سر لشکر کفار اجل ریخت
چه خونی کف میدان جمل ریخت
دم تیغ تو مِی ریخته
جان مست، جهان مست، رجز مست، زبان مست، نفس، دل، ضربان مست
و مست است زره خود سپر تیغ حمایل سر دستار
بزن نعره بدانند که هستی پسر حیدر کرار
شتر را به زمین میزند این طرز نگاهت
صد و ده بار
زمین است و زمان است و هیاهو
زده سربند به ابروی خمت رو
و جمل پیش تو زانو زده
شمشیر تو سرمست هنوز از دم هوهو
که هو الحق و هو الحی و هو الفضل و هو سید سادات
جهان مات
به یک ذات رسیدند سه تا ذات
تویی یا که علی یا که پیمبر
نشده یکنفر این را کند اثبات
نگاه تو همان معنی جود است
که در کشف و شهود است
و این بحر طویل آخر کاری شده بیتاب
به دریا زده
دریا، کرم و جود تو بودهست
- شنبه
- 19
- فروردین
- 1402
- ساعت
- 10:34
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
مسعود یوسف پور
ارسال دیدگاه