• جمعه 2 آذر 03


شعر امام حسن مجتبی(ع) ( وقتی برایت شعر می خواهم بگویم)

2839

وقتی برایت شعر می خواهم بگویم
مثل کسی هستم که مشغول نماز است
قبل از حضور قلب، هنگام سرودن
حس می کنم حتماً طهارت هم نیاز است
از خال و ابرو و لب و گیسوت گفتن
یعنی ببینم قطره ای را جای دریا
هرکس پی خوشنودی زهراست، تنها
کافیست در مدحت بگوید یا بن زهرا
آقا سلامم را پذیرا باش اینک
کاری به جز این بر نمی آید ز دستم
با یک جواب خود دلم را شاد گردان
من مستمند مرحمتهای تو هستم
دوم امام شیعیان، فرزند حیدر!
من مفتخر هستم که می باشی امامم
تا لحظه مرگم بدون حبّت آقا
هر لقمه ای که می خورم باشد حرامم
تنها گدایی می کنم از محضر تو
چون مثل جدّت صاحب خلق عظیمی
هرسائلی کوی شما را می شناسد
زیرا ملقب به کریم ابن الکریمی
در وصف خصلتهای تو باید بگویم
در زندگی مانند حیدر ساده بودی
حیدر غریب امّا تو بیش از او،  چرا که
در خانه خود هم غریب افتاده بودی
من دوستت دارم همان اندازه ای که
نفرت به دل دارم من آقا از زن تو
معنا و مفهومی ندارد خنده وقتی
نه سایبان دارد نه سنگی مدفن تو
هر کس که گفته تو مذل المومنینی
نار جهنم را برای خود خریده
دنیا شهادت می دهد روز قیامت
چون تو معزالمومنینی را ندیده
دارد شهادت می دهد موی سپیدت
از خردسالی شاهد رازی مگویی
کابوسهای نیمه شبهای تو یعنی
در خواب هم با خاطراتت روبرویی
ای صورت تو جلوه حلم و صبوری
یا مجتبی و یا کریم آل طاها!
در انتهای شعر می خواهم که هرگز
دستم ز دامانت نگردد کوته آقا
شاعر : محسن مهدوی

  • دوشنبه
  • 18
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 15:5
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران