بر لب اهل مناجات و سحر جان میرسد
رفتهرفته وقت مهمانی به پایان میرسد
عبد رسوا و گریزانی که هر جا رفته است
آخر مهمانیِ مولا، پشیمان میرسد
در شب قدرش، همه بستند بار خویش را
یک نفر جا مانده و با چشم گریان میرسد
تا گنهکاری، پشیمان از گناهش میشود
سوی او فوراً خدا لبیکگویان میرسد
بر سر این سفره تا هستیم، بر دلهایمان...
دائماً انوار لطف حیِّ سبحان میرسد
سائل معرفت از بیت بتول و حیدریم
هرچه بر ما میرسد، از لطف ایشان میرسد
تا که یک ذره فقط احساس غربت میکنیم
بر سر ما دست آقای خراسان میرسد
رزق آب و نان رعیتهای این خانه فقط
از عطای سفرهی بابای سلطان میرسد
**
غربت موسی بن جعفر بر دلم آتش زند
تا که هر دفعه به گوشم اسم زندان میرسد
از رخ زرد و تن همچون خیالش شد عیان
ارث از مادر به اولادش فراوان میرسد
ساق پایش را چه کرده سندی ملعون مگر
تا به محراب دعا افتان و خیزان میرسد
- پنج شنبه
- 31
- فروردین
- 1402
- ساعت
- 12:23
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
محمد جواد شیرازی
ارسال دیدگاه