دیگر نمیدانم چه شد
لبها کبود، بین دو رود، در حسرت یک جرعه آب
دارد تلظی می کند در خیمه با حال خراب
فریاد بابا را شنید ، میخواست جانبازی کند
فریاد زد از مهدِ خود ، لبیک ابن بوتراب
خود را سپر کرده، مبادا حرمله... بابا حسین ...
تیر سه شعبه در کمین بود و علی در اضطراب
لرزید، یک لحظه سرش... بال و پرش ... یا حنجرش
دیگر نمیدانم چه شد، سیراب شد طفل رباب
آتش گرفته از عطش بر روی دستان پدر
از داغی خون گلو می سوخت قلب آفتاب
حالا به جای مادرش باباست غرق زمزمه
ای آخرین سرباز من ، آرامتر، دیگر بخواب
شد کربلا گهواره اش جبریل لالایی بخوان
از خشکی لبهای او گشته همه دلها کباب
بس بود حتی جرعه ای از آب دریا ، تا دگر
آرام گیرد کودکی بی تاب و غرق التهاب
آن حنجر نیلوفری کز تیر تو سیراب شد ... !؟
تا روز حشر ای حرمله دارم سوالی بی جواب ...
نعیمه امامی اشلق
محرم 1395
- دوشنبه
- 5
- تیر
- 1402
- ساعت
- 11:18
- نوشته شده توسط
- نعیمه امامی اشلق
- شاعر:
-
نعیمه امامی
ارسال دیدگاه