___________________________________
شدم امشب غزل خوان ابوالفضل
بگیرم تا که دامان ابوالفضل
زبیگانه نخواهم حاجتی را
بود چشمم به احسان ابوالفضل
دو دست خویش در راه خدا داد
شد عالم مست و حیران ابوالفضل
به میدان شجاعت بی مثل بود
هم جانها به قربان ابوالفضل
علی را بر حسین بوده سفارش
حسین؛جان تو جان ابوالفضل
امان نامه چو آمد دست رد زد
عیان شد عهد و پیمان ابوالفضل
به دریا لب نزد دریا خجل شد
از آن لبهای عطشان ابوالفضل
علم بر قله ی عشق و شرف زد
ملائک گشت دربان ابو الفضل
هزاران ارمنی را گر بپرسی
مسلمان کرد ایمان ابوالفضل
(رضا)عمریست از لطف و محبت
نشسته بر سر خوان ابو الفضل
- شنبه
- 17
- تیر
- 1402
- ساعت
- 17:7
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا ماه پری زنجانی
ارسال دیدگاه