دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
تنت مهمان بر خاک زیر یک سنگ
سرشک دیدگانم گشته جاری
برای دیدن تو گشته دل تنگ
دو چشمانم به در خشکیده جانا
سیه در خانه ی ما گشته پر رنگ
درون گوش من آ ید صدایت
صدایت می زند بر گوش من زنگ
غم و اندوه و ماتم بر دل ماست
فراق ات عمر من را کرده کم رنگ
تو رفتی و دلم غمگین و محزون
برای وصل نباید کرد درنگ
غمت آ تش زده بر جانم ای دوست
بگرید از غمت حتّی دل سنگ
- یکشنبه
- 18
- تیر
- 1402
- ساعت
- 14:7
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه