نمی گویم نرو ،ولی آ هسته تر
نظر بنما دمی ،تو بر چشمان تر
غمت آتش زده،به جان من ولی
خبر داری مگر ،ز اشک در سحر
پر و بالت شده ،کفن بر پیکرت
پرستویم مرو،مزن تو بال و پر
بهارم شد خزان، ز داغ ماتمت
عزیزانت شدند،همه خونین جگر
منم پژمرده و ، غمین و مضطرم
ز داغ تو شدم ، دگر آ سیمه سر
عزادار توأم،شب و روز هر کجا
گرفتم روضه ات ،نداری تو خبر 
تمام هستی ام،نرو ای مستی ام
نرو جانان من ،نرو دیگر سفر 
                    
                    
                
                - یکشنبه
- 18
- تیر
- 1402
- ساعت
- 14:8
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
- 
                            رسول چهارمحالی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه