می زنم حلقه به در شاید بیایی از سفر
شامگاهان تا سحر شاید بیایی از سفر
ای ترنم از دو چشم نرگس مستانه ات
دیدگانم گشته تر شاید بیایی از سفر
دست هایت بال پرواز اند تا عرش خدا
باز کن تو بال و پر شاید بیایی از سفر
نام تو آرامش دریاست غایب از نظر
کن دعا ای رهگذر شاید بیایی از سفر
عالمی پر گشته از آ شوب و جنگ
عدل گستر کن نظر شاید بیایی از سفر
خواهی آ مد از میان خاطره از راه دور
کن نظر بار دگر شاید بیایی از سفر
در میان این همه عاشق نداری تو مگر
سیصد و سیزده نفر شاید بیایی از سفر
یابن طاها یابن یاسین نور چشمان علی
مانده ام من بی خبر شاید بیایی از سفر
کوه و صحرا ،دشت و دریا در پی ات
گشته ام قرص قمر شاید بیایی از سفر
چشم بر راهت شدم یا صاحب عصر و زمان
آمدم تا پشت در شاید بیایی از سفر
- یکشنبه
- 18
- تیر
- 1402
- ساعت
- 14:58
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه